کلبه ی عاشقان

همه چیز

بهترین تصاویر در بهار بیست www.bahar-20.com

http://www.napic.org/picture/napic/napic/2010/10/LoveGif_napic-5.gif

قشنگترین و بهترین شکلکهاخداحافظ گل لادن٬ تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام

از عشق٬ چه زندونی برام ساختن


خداحافظ گل پونه٬ گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه

خوابی به چشمونم نمی شونه


یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش

گلای باغچمو سوزوند


تو این شب های تو در تو٬ خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی

داره می باره از هر سو


خداحافظ گل مریم٬ گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی

به آغوش تو برگردم


نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و

شب غم بارونو بردارم


نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری

بگو از شب چه می دونی؟


تو این رویای سر در گم٬ خداحافظ گل گندم


تو هم بازیچه ای

بودی٬ تو دست سرد این مردم

 

بعد از رفتنت جای خالیت در دلم

مثل کفش های سیندرلا اندازه  هیچ یک از مردم شهر نشد

حتی به زور.....

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه….
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

جای خالی ات قده خود توست

بزرگ نیست

کوچک هم؛

که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند

و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد.

درست اندازه ی حضور توست..

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

نفست چقدر شبیه

مردمک چشمم

دودو … می زند

ترسیده ای ؟

خسته ای شبیه خودم؟

و هراسان شبیه ثانیه ها

سنگین مثل دقیقه ها

وساعتها را…
راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت می زنم

چشمهایم چقدر چرت می زنند

میان لالائی حقیقت
کجای این نبودنها

به بودنم می خندی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بازی هر روزه مان بود ،

من و تو: گرگم و گله میبرم.

تو و من:چوپون دارم نمیزارم.

یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است

که کاش چوپانم نبود.

نبود و تو میبردی مرا.

نبود و من می بردم تو را.

کجایی؟

باد ما را برد.

در کدام جنگل ،گرگی؟

در کدام چمنزار گوسفند؟

من اینجایم،

چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

از : مهدی فرجی

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای تو و خویش

چشمانی آرزو میکنم

که چراغ ها و نشانه ها را

در ظلمت مان ببیند

گوشی

که صداها و شناسه ها را

در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش

روحی

که این همه را

دربر گیرد و بپذیرد

و زبانی

که در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون کشد

و بگذارد

از آن چیزها که در

بندمان کشیده است

سخن بگوئیم…

 

- مارگوت بیکل (۱۹۵۸) -

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
…سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند

قیصر امین پور

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم …

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

می‌شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد

می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت

با نگاهی

با نفس‌های نگاهی

می‌شود سرشار

از راز بهاری شد

دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت

چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی

چشم‌ها را می‌شود پرسید

یک نفر تنهاست

یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

در زمین زندگانی

آسمان را می‌شود پاشید

می‌شود از چشم‌هایش …

چشم‌ها را می‌شود آموخت

می‌شود برخاست

می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت

می‌شود دل را فراهم کرد

می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد

جای من خالی‌ست

جای من در عشق

جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی‌ست

من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!

می‌شود برگشت

می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد

در کجا یک کودک ده‌ساله

در دلواپسی گم شد؟

در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟

می‌شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی‌ست

می‌شود از رد باران رفت

می‌شود با سادگی آمیخت

می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد

می‌شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می‌دارم

جای من خالی‌ست

جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکب‌ها

جای من در چشم‌های دختر خورشید

جای من در لحظه‌های ناب

جای من در نمره‌های بیست

جای من در زندگی خالی‌ست

می‌شود برگشت

اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن

می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می‌شود پرسید

چشم‌ها را می‌شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

مهربانی را بیاموزیم

مهربانی را هدیه دهیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رویا … سهراب سپهری

بیا برویم رویا ببینیم.

سَرَم کنارِ گرمی رویا که سنگین می‌شود

دیگر حدودِ جهان

حدود نفسهای من است.

سَرَم کنارِ گرمیِ رویا که سنگین می‌شود

دیگر حدود سالهایم

حدودِ کودکی‌های من است.

با این همه خوابم نمی‌آید

تنها زمزمه‌ی مداوم زنجره‌ئی شبزی‌ست

با شعله‌ی صداش، که ولرم و مکرر از تنوره‌ی تیرگی می‌گذرد.

(به قول مادرم شب است دیگر …

اما خوابم نمی‌آید، قسم نمی‌خورم)

باید به کو کنارِ صبح و شام نیامده بیندیشم

باید از هزاره‌ی دوش و ساعتِ صد ساله بگذرم

پس لااقل

تو سکوتِ بی‌پشت و رویِ مرا

پیشه‌ی خاموش واژگان مگیر!

بیا …! بیا برویم رویا ببینیم.

 

سهراب سپهری

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه….
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی؛ نه سروری
نه هماوازی نه شوری
زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.
این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم
من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

آدم هـا می آینـد

زنـدگی می کننـد

می میـرنـد و می رونـد …

امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو

 

جای خالی ات قده خود توست

بزرگ نیست

کوچک هم؛

که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند

و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد.

درست اندازه ی حضور توست..

 

 

آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

مـی مـــانــد

و نبـودنـش در بـودن ِ تـو

چنـان تـه نـشیـن می شـود

 

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای …

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

نقطه

سر خط زندگی
این خط لعنتی را می خواهی چکار؟
وقتی دست تو دست کودکی است
که تنها
کلمات اول خط را زیبا می نویسد
و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود
و

دیگر خودش هم نمی تواند بخواند
برو
بی آنکه حتی بنویسی

 

 

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده..

 

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

هرچه هست، جز تقدیری که مَنَش می‌شناسم، نیست!
دستهایم را برای دستهای تو آفریده‌اند
لبانم را برای یادآوریِ بوسه، به وقتِ آرامش
هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در
ازدحام این زندگان زمزمه‌اش کنیم.
هرچه بود، جز تقدیری که تو را بازت به من می‌شناسد،
نشانی نیست!
رخسارِ باکره در پیاله‌ی آب، وسوسه‌ی لبریزِ آفرینه‌ی نور،
و من که آموخته‌ام تا چون ماه را
در سایه‌سار پسین نظاره کنم.
هی بانو …!

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

نشانی تو فقط
بغض همه ی سنگ ها و
یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬
و سرخی نشکفته یک خاک٬
پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ
از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.

نشانی تو..
.
راستی نشانی تو کجاست؟!

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

سیاهی شب را دوست دارم چون همرنگ روزگار من است در آسمان خیالم در جستجوی تو بودم در میان ستاره ها تنها یک ستاره بود و درخشش آن چشم مرا خیره کرده بود.

آن ستاره شبها خواب را از چشمانم ربوده بود روزها را به امید شب لحظه شماری می کردم.

از روز بیزار بودم و شب را برای آن تک ستاره می ستودم....

تنهایی قلبم در آسمان خیالم آن تک ستاره تو بودی آری هرگاه با تو سخن گفتم نتوانستم این حقیقت پنهان را آشکارکنم.

ولی این را می دانستی هنگامی که آن چشمان را می نگریستم به من آرامش می داد و صدایت برایم بهترینم بود آری می دانستی  که هرگاه نگاه در دیده ات می دوختم سرگردان و هرگاه می خواستم لب به صحبت باز کنم همه حروف در مقابلم به رقص در می آمدند  وتمامی کلمات از افکارم چون کبوتری پرواز هرگاه می خواستم جمله ای بسازم و بگویم کلمات مفهوم خود را از دست می دادند پس به ناچار سکوت اختیار کردم....

زیرآسمون این شهر از پس خشکِ جای ابر بارون نفرت می باره

زیر آسمون این شهر آدماش به جای تخم گل محبت توی باغچه دلامون تخم کینه می کارن.

زیر آسون این شهر گلهای پاک مریم را لگد کوب میکنند و به جای محبت حیله می چینند توی این شهر توی محلمون توی کوچمون توی خونمون توی دلامون توی حرفامون توی نگاهمون توی خواسته هامون حرف خشم و نامردی و جدایی بی محبتی است.

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط |

 
سلام... دلم خیلی گرفته...بغض دارم... دلم میخواد گریه کنم... خسته شدم .هم از کار هم از تکرار مکررات زندگی م..

 

دلم ازت گرفته ... ازم دور شدی.... خسته م... چقد دلم خسته و کلافه س... دلم تفریح میخواد... نای راه رفتن ندارم..حوصله چیزی رو هم ندارم... عزیزم دلم گرفته... روحم خسته س.. حتی تو هم وقت نداری باهام حرف بزنی.. تو هم خسته یی...

انگار دوسم نداری دیگه.. دلت میخواد ازم دور باشی... وقتی بهت میگم میگی نه!!! اشتباه میکنی....

خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دلم گرفته

فقط کابوس....

خدایا چقدر دلم تنگه،

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ